پرژین

ساخت وبلاگ
فردا تولد برادرزاده ام است و امروز صبح زنگ زدم تا تولدش را تبریک بگویم.در دسترس نبود.به مادرش زنگ زدم و گفت خانه نیست و تا شب هم برنمی گردد.شب زنگ زدم و همچنان در دسترس نبود.به برادرم زنگ زدم و فهمیدم از طرف مدرسه رفته است اردو.اولا که چنین سریش بودنی از من بعید است.واقعا نمی دانم چرا آنقدر زنگ زدم و حالا چه ضروزتی داشت که حتما تولد برادرزاده ای را تبریک بگویم که هیچوقت تولد من را تبریک نمی گوید.اصلا یکی از ایرادات رفتاری من همین است که سیگنال های پنهان ادم ها را نمی گیرم.مثلا،همین سیگنال جواب ندادن تلفن و یا پیام.فکر کن با اینکه که می دانم جواب ندادن خودش یک جواب است.اما،همچنان زنگ می زنم و هم احتمالا روی مخ آدم آنطرف خط می روم و هم خودم نگران و مضطرب می شوم.بنابراین یکی از موارد اصلاح رفتار من برای سال آینده گرفتن سیگنال های پنهان آدم ها خواهد بود.یعنی منتطر نمی شوم آدم ها حرف هایشان را مستقیم و شفاف بزنند.چون نمی زنند.اما،تا دلت بخواهد سیگنال می فرستند و درستش این است که آدم روی سیگنال شناسی خودش کار کند تا هم از ابهام در بیاید و هم روی مخ ملت نرود و هم خودش مضطرب نشود.البته که من با روش رو در رو حرف زدن و روشن کردن مسائل موافق ترم.ولی معمولا آدم های دیگر روش سیگنال دهی را انتخاب می کنند و چاره ای برای آدم نمی ماند غیر از اینکه بنشیند و سبگنال دیگران را رمزگشایی کند.یعنی کم بدبختی داریم.رمزگشایی از حرف های نزده دیگران را هم باید بیاموزیم.حالا همه این ها را چرا نوشتم؟چون دلم می خواهد کمی زیرآب زن داداشم را بزنم که یک رگ راست توی بدنش ندارد.می مرد همان اول صبح بگوید بچه رفته است اردو و شب هم برنمی گردد؟ پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 65 تاريخ : شنبه 27 اسفند 1401 ساعت: 20:59

مورچه سوالی را که ضمن صرف شام برایش پیش آمده بود مطرح کرد:- امروز که سه شنبه ست.چرا بهش میگن چهارشنبه سوری؟- چون امشب،شب چهارشنبه ست.- ولی ساعت دوازده شب تازه چهارشنبه شروع میشه.- خوب تو دوازده شب برو آتیش درست کن.- آخه تا اون موقع آتیش بازی جشن تموم شده.یهو صدای انفجاری آمد و مورچه نظرش را ویرایش کرد:- نه تموم نشده!◇ مامان زحمت جواب دادن به سوالهای مورچه را می کشید.◇ پدرم از یک طرف و برادرم از طرف دیگر،هر کدام یک پشته'>پشته چوب خشک برای مورچه آورده بودند تا چهارشنبه اش را سوری کند.چهارشنبه کل محله سوری شد. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 61 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 19:59

پدر وراج که در بستر بیماری و در حال احتضار است‌،به وراج توصیه کرده است:"هرگز کاری را که می شود در دو روز انجام داد در یک روز انجام ندهد و هیچوقت کاری را که باید دو نفر انجام دهند یک تنه بر عهده نگیرد"منظورش هم این بوده است که آدم نباید برای این زندگی فشار بیش از حد بر خودش وارد کند.چون زندگی حداقل در این مورد عادلانه رفتار می کند و همان فشار را برمی گرداند به ما.آنهم در بدترین شرایط.من با پدر وراج موافق بودم.اما،دستیارش گفت پدرش همیشه دو برابر و حتی چند برابر یک ادم معمولی کار می کرده است و در طول زندگی هفت فرزند از دوازده فرزندش را از دست داده است و کماکان صحیح و سالم در نود و یک سالگی فوت کرده است.بدین ترتیب فک وراج افتاد و حرفی برای ادامه صحبت ها پیدا نکرد و بحث بدون پیام اخلاقی تمام شد.◇ سریع ترین راه،آهسته پیش رفتن است. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 64 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 19:59

خانم فروشنده پرسید: - رمز لطفا! سارا جواب داد: - چهار'>چهار تا چهار! من خندیدم و خنده من به خانم فروشنده سرایت کرد و سارا هم مجبور شد بخندد. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 66 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 19:59

این وراج یک بسته بزرگ بادام زمینی گذاشته است توی کشوی میزش و یک ساعت است دارد خرچ خرچ بادام زمینی کوفت می کند و زر می زند و حساب طلا و دلار و سود و ضررش را می کند.همه اینها که همه شان هم به اندازه کافی روی مخ هستند به کنار.چیزی که روان من را به شدت خش داده است این است که هر ده دقیقه یک بار تصمیم می گیرد دیگر بادام زمینی زهر مار نکند و در کشو را می بندد و کمی به افق خیره می شود و چند دقیقه بعد کشو را باز می کند و دوباره شروع می کند به کارد به شکم خودش زدن.آه که یک آدم چقدر می تواند بیچاره باشد. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 66 تاريخ : دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت: 19:21

تنها دو روز خانه نبودم و به اندازه دو سال خسته شده بودم.تا اینکه رسیدم خانه و آرام گرفتم.حتی فبل از رسیدن به خانه دیدن چراغ های روشن شهر در دل کوههای زاگرس از بالای گردنه صلوات آباد،تمام خستگی هایم را پراند و دلم را لبریزاز خوشی کرد. احساس می کنم هرگز شجاعت رفتن را این کشور را پیدا نخواهم کرد.بنابراین لازم نیست به آن کلاس آموزش تعمیر موبایل بروم که وراج می گفت با آن مدرک می شود رفت سوییس پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 71 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 2:52

خیلی با عکس سلفی گرفتن میانه خوبی ندارم.اما، تا مجسمه گورخری را دیدم که بیچاره خیلی هم کش آمده بود تصمیم گرفتم یک سلفی جذاب با جناب گورخر بگیرم.دلیل اول این تصمیم سریع و کمی عجیب رنگ سیاه و سفید گورخر بود که به نظرم رسید هارمونی قشنگی با موهای سیاه و سفید من دارد.دلیل دوم هم آوانگارد بودن مجسمه و کش آمدنش از دو طرف بود و دلیل سوم هم علاقه من به بخش دوم اسم این زبان بسته است‌.اما،دلیل اصلی همان دلیل اول بود وگرنه دلایل دوم و سوم قدرت باز کردن گوشی و روشن کردن دوربین و ده ثانیه منتظر شدن برای گرفتن یک عکس را نداشتند.به هر حال عکس را گرفتم و گوشی را قفل کردم و نگاه نکردم تا الان که اتفاقی عکس را باز کردم و و در کمال تعحب دیدم که نه تنها خبری از هارمونی جذاب مورد نظر من در عکس نیست که حتی خبری از موهای جو-گندمی من هم نیست.موهای من کاملا سفید شده است و من این را نمی دانستم.اما،خوب خوشحالم.خیلی زیباست. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 2:52

هر چی رییس داریم تو اداره در جلسه امروز شرکت داشتن و با گوشی هاشون قیمت دلار و سکه رو چک می کردن.یکیشون که از همه پکرتر بود یک صفحه رو تو گوشیش به ما نشون داد و گفت:- طلا از سه میلیون رسیده به دو میلیون وصد.دلار هم شده چهل و پنج تومن.من گفتم:- چه خوب! امیدوارم ارزونتر هم بشه.بقیه فقط لبخند زدند.جرات نداشتند بخندند.حالا یا از مقدار سکه و دلار اون رییس خبر داشتن و یا خودشون هم‌ صاحب سکه و دلار بودن.◇ "پابرهنه ها ریگی به کفش ندارند" یکی از ضرب المثل های مورد علاقه من است و چون امروز در آن جمع _ روسای پولدار احساس پا برهنه بودن به من دست داده بود،ذهنم لینک شد به این ضرب المثل و خیلی از خودم خوشم آمد.خوشحال بودم که شبیه آتها نبودم و نیستم. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 78 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 2:52

هدیه همکار قدیمی و دوستی که تقریبا شش ماه است که از زندگیم حذفش کرده ام امروز به من زنگ زد و خبر داد که به روسا زنگ زده است و خواهش کرده است کاری را برایش انجام دهند.(آن کار مربوط به واحد من است و باید به من زنگ می زد).روسا هم مطابق آنچه خودش گفت جواب داده اند؛ با من تماس بگیرد و بخواهد که کارش را انجام دهم و اگر من انجام ندادم،دوباره تماس بگیرد تا آنها کارش را انجام بدهند.این یعنی رسما زیرآب من را زده است به سه علت مهم:1- بجای تماس با من، مستقیم زنگ زده بود چهار رییس بالاتر از من.2.شماره ای که گرفته بود همیشه مشغول است و کم کم دو روز باید زنگ بزنی و وقت بگیری تا جوابت را بدهند.(این یعنی چقدر اصرار داشته است مطلب را به بالا برساند)3- احتمالا روسا پرسیده اند چرا به آنها زنگ زده است و مستقیم به من رنگ نزده است. و او جواب داده است زیرا من کارش را انجام نمی دهم و آنها هم گفته اند از من بخواهد انجام بدهم و اگر انجام نداد خودمان انجام می دهیم.این خودمان انجام می دهیم،همان خودمان حالش را می گیریم است در سیستم اداری .اینها به کنار،اصلا برای من مهم نیست و برای روسا هم.هدیه بیچاره فقط خودش را سبک کرده است.می دانی از چه چیزی ناراحتم؟اینکه این حرف ها را گذاشته بود توی زرورق و طوری برای من تعریف می کرد که انگار خیلی عادی رفتار کرده است و هیچ ایرادی به کارش وارد نیست.احتمالا آن رییس که می دانم اعصاب درست و حسابی ندارد،گفته است خودش موضوع را بررسی می کند و هدیه ترسیده است که از طریقی من خبردار شوم و بعدش نتواند ماجرا را رفع و رجوع کند.احساسم چیست؟ واقعا دلم برایش می سوزد.نه موضوعی که برایش زنگ زده بود ،مهم است و نه کسی که به او زنگ‌ زده بود آن قدرت را دارد که مشکلی برای من ایجاد کند.برعکس خ پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 69 تاريخ : شنبه 13 اسفند 1401 ساعت: 12:35

کل خانواده ما و فکر کنم همه خانواده های دیگر، بعد از غذا از کسی که غذا را درست کرده است با بردن اسمش تشکر می کنیم.یعنی قبل از عبارت تشکری اسم شف مربوطه را حتما می آوریم.بر اساس این سنت امشب که مورچه زحمت شکستن رشته های ماکارونی و ریختن آنها در آب را کشیده بود،بعد از غذا گفت:

- دست خودم درد نکنه!

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 65 تاريخ : شنبه 13 اسفند 1401 ساعت: 12:35

صافی به دست آمده از کراتینه کردن موهایم کاملا از دست رفته است و برگشته ام به تنظیمات کارخانه.راستش دیدن قیافه خودم با این موهای فر کمی برای خودم هم عجیب است ولی نه دیگر آنقدر که یادم نباشد زمانی چنین موهایی داشته ام و اصل موهای من همین‌ است که الان هست.اما،مادرم راستی راستی یادش رفته است و امشب اصرار می کرد که بروم و شانه ای به موهایم بکشم.هر چه من قسم می خوردم که موهایم را شانه زده ام و این موها نتیحه بعد از شانه زدن است،باور نمی کرد و بر پند و اندرز خودش اصرار می ورزید.البته که من موهایم را شانه نزدم.اما،باورش برایم سخت است که خانواده خودم به این زودی آنچه بوده ام را فراموش کرده باشند و زیرپوستی من را به انجام دوباره صاف کردن موهایم ترغیب کنند.◇ یاد سوسن تسلیمی افتادم که باشو را با جدیت می شست بلکه سفید شود. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 62 تاريخ : شنبه 13 اسفند 1401 ساعت: 12:35